مشاهده صفحه جدید
تاریخ : جمعه 24 مرداد 1393
نویسنده : علی

4- گویند روزي بهلول کفش نو پوشیده بود . داخل مسجدي شد تا نماز بگذارد . در آن

محل مردي را دید که به کفشهاي او نگاه می کند . فهمید که طمع به کفش او دارد .

ناچاراً با کفش به نماز ایستاد . آن دزد گفت:با کفش نماز نباشد . بهلول گفت : اگر

نماز نباشد کفش باشد.

متعجب


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
موضوعات مرتبط: ادامه حکایت های بهلول , ,
برچسب‌ها: جک , بهلول , حکایت , لطیفه ,
تاریخ : شنبه 24 مرداد 1393
نویسنده : علی

1- روزي مردي زشت و بداخلاق از بهلول سوال نمود که خیلی میل دارم که شیطان

را ببینم . بهلول گفت : اگر آئینه در خانه نداري در آب ذلال نگاه کن شیطان را خواهی

دید.

خنده

2- آورده اند که اعرابی فقیر و ارد بغداد شد و چون عبورش از جلوي دکان خوراك پزي

افتاد از بوي خوراکیهاي متنوع خوشش آمد و چون پول نداشت نان خشکی که در

توبره داشت بیرون آورده و به بخار دیگ خوراك گرفته و چون نرم میشد می خورد .

 آشپز چند دقیقه این منظره را به حیرت نگاه کرد تا نان اعرابی تمام شد و چون

خواست برود آشپز جلوي او را گرفت و مطالبه پول نمود و بین آنها مشاجره شد و

اتفاقاً بهلول از آنجا عبور مینمود . اعرابی از بهلول قضاوت خواست بهلول به آشپز

گفت :این مرد از خوراکی هاي تو خورده است یا نه ؟ آشپز گفت از خوراکی ها

نخورده ولی از بو و بخار آنها استفاده نموده است . بهلول به او گفت : 

درست گوش بده و بعد چند سکه اي از جیبش بیرون آورد یکی یکی آنها را نشان

آشپز می دادو به زمین می انداخت و آنها را بر میداشت و به آشپز می گفت:صداي

پولها را تحویل بگیر . آشپر با کمال تحیر گفت : این چه قسم پول دادن است ؟ بهلول

گفت : مطابق عدالت و قضاوت من ، کسی که بخار و بوي غذایش را بفروشد ، باید

در عوض هم صداي پول را دریافت نماید.

لبخند

 3- خلیفه هارون الرشید به اتفاق بهلول به حمام رفت . خلیفه از روي شوخی از

بهلول سوال نمود: اگر من غلام بودم چند ارزش داشتم ؟

بهلول جواب داد: پنجاه دینار

خلیفه غضبناك شد و گفت : دیوانه تنها لنگی که به خود بسته ام پنجاه دینار ارزش

دارد . بهلول جواب داد من هم فقط لنگ را قیمت کردم . و الا خلیفه قیمتی ندارد!!

آرام

برای خواندن ادامه ی این بخش، درقسمت موضوعات «ادامه حکایت های بهلول» را انتخاب کنید. باتشکر.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
برچسب‌ها: جک , داستان , بهلول ,
تاریخ : جمعه 17 مرداد 1393
نویسنده : علی

6- غضنفر بی هوا میره تو اتاق خفه می شه !!!

خنده

7- به غضنفر میگن با ارّه برقی 100 تا درخت قطع کن ، 96 تا قطع میکنه خسته میشه. بهش میگن:

پاشو روشنش کن 4 تا دیگه بیشتر نمونده ، میگه: مگه روشنم میشه!؟

لبخند


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
موضوعات مرتبط: ادامه جک های غضنفر , ,
برچسب‌ها: جک , خنده , لطیفه , غضنفر ,
تاریخ : دو شنبه 13 مرداد 1393
نویسنده : علی

1- قبض آب غضنفر میاد به بچه هاش می گه فردا که رفتم پرینت آب رو گرفتم

معلوم میشه کی هی می ره دستشویی!!

لبخند

2- مناجات غضنفر : خدایا گناهام رو ندیده بگیر همونطور که دعاهام رو نشنیده

می گیری!!!

خنده

3- به غضنفر خبر میدن که بابا شدی میگه:به زنم نگید میخوام غافلگیرش کنم!

لبخند

4- یه روز غضنفر زنگ میزنه پیتزا فروشی می گه یه پیتزا می خواستم. فروشنده

میگه: به نام .... ؟ غضنفر میگه: آخ آخ. ببخشید .به نام خدا, یه پیتزا می خواستم.

خنده

 5- غضنفر کولرش خراب میشه، به بچه‌هاش می گه: مگه نگفتم 4 نفری جلو کولر

نشینید...!

لبخند

برای خواندن ادامه ی این بخش، درقسمت موضوعات بخش ادامه جک های غضنفر را انتخاب کنید. باتشکر.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
برچسب‌ها: جک , غضنفر , لطیفه ,

آخرین مطالب
پارسی رنک

/
به وبلاگ من خوش آمدید. درصورت مشاهده ی هرگونه بی احترامی به شخص یاگروهی، آنرا به ما اطلاع دهید. « باتشکر »