4- گویند روزي بهلول کفش نو پوشیده بود . داخل مسجدي شد تا نماز بگذارد . در آن
محل مردي را دید که به کفشهاي او نگاه می کند . فهمید که طمع به کفش او دارد .
ناچاراً با کفش به نماز ایستاد . آن دزد گفت:با کفش نماز نباشد . بهلول گفت : اگر
نماز نباشد کفش باشد.
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0